فرصتی برای تحول
فیلسوفی با شاگردش در حال قدم زدن در یک جنگل ،به خانه ای برخوردند که علی رغم مکان بسیار مناسب ،ولی ظاهری بسیار حقیرانه داشت.شاگرد گفت:بسیاری از مردم ،در بهشت به سر می برند ،اما متوجه آن نیستند و همچنان در شرایطی محقرانه زندگی می کنند.استاد در آن خانه را زد ومورد استقبال ساکنان آن قرار گرفت.یک زوج وسه فرزند با لباسهای پاره و کثیف.او خطاب به پدر خانواده گفت:شما در این جا در میان جنگل زندگی می کنید ،در این اطراف هیچ گونه کسب وتجارتی وجود ندارد؟چگونه به زندگی خود ادامه می دهید؟مرد پاسخ داد:در این جا ماده گاوی داریم که روزی چند لیتر شیر به ما می دهد.یک بخش از محصول را یا می فروشیم و یا در شهر همسایه ،با دیگر مواد غذایی معاوضه می کنیم.با بخش دیگر اقدام به تولید پنیر و خامه برای مصرف شخصی خود می کنیم.استاد تشکر کرد واز آنجا خارج شد.در میان راه به شاگرد گفت:اگر این خانواده از داشتن ماده گاو محروم شوند ،تحولی در زندگی آنان رخ خواهد داد! شاگرد گفت:اما این حیوان تنها راه امرار معاش آن خانواده است. فیلسوف ساکت ماند… .پس از سالها ،زمانی که جوان یک بازرگان موفق شده بود ،تصمیم گرفت به همان خانه باز گشته و به آن خانواده کمک مالی نماید اما دید که آن منطقه تبدیل به یک مکان زیبا شده ،با در ختانی شکوفه کرده ،ماشینی که در پارکینگ پارک شده و کودکانی که در باغچه خانه مشغول بازی بودند.ناگهان غریبه ای را دید و از او سؤال کرد :آن خانواده که در حدود 10سال قبل این جا زندگی می کردند کجا رفتند؟جواب شنید:آنها همچنان صاحب این مکان هستند.مرد وارد خانه شد.صاحبخانه گفت:ما دارای یک گاو بودیم،اما از صخره پرت شد و مُرد.پس برای تأمین معاش خانواده ام مجبور به کاشت سبزیجات و حبوبات شدم.پس از آن به فکر خرید چرخ نخ ریسی افتادم وبا آن بود که به یاد لباس بچه هایم افتادموبا خود همچنین فکر کردم که شاید بتوانم پنبه هم بکارم .به این ترتیب یک سال سخت گذشت،اما وقتی خرمن محصولات رسید،من در حال فروش و صدور حبوبات ،پنبه و سبزیجات معطر بودم.هرگز به این موضوع فکر نکرده بودم که همه قدرت و ظرفیت من در این نکته خلاصه می شد که:چه خوب شد آن گاو مُرد.
برگرفته از هفته نامه افق خانواده